دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
هر غنچه به باغ سوگوار تو شدهست
هر لاله به دشت داغدار تو شدهست
ای عاشق شب نورد، پیدایم کن
ای مرد همیشه مرد، پیدایم کن
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
بودند دو تن، به جان و دل دشمنِ تو
دادند به هم دست، پیِ کشتن تو
از دور به من گوشۀ چشمی بفکن
نزدیک به خویش ساز و کن دور ز «من»