ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
ای آنکه حدیث تو شنفتن دارد
گل با رخ خوب تو شکفتن دارد
آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را