ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
گنجشکان باغ را اجابت کردند
از باغ پس از خزان عیادت کردند
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
«ایمان به خدا» لذت ناچیزی نیست
با نور خدا، غروب و پاییزی نیست
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
خوب است چنان که حسرتش هم خوب است
یارب! دلم از ندیدنش آشوب است
آزادیام اینکه بندۀ او باشم
در سینه دل تپندۀ او باشم
آن سوی حصار را ببینیم ای کاش
آن باغ بهار را ببینیم ای کاش
تا نام تو را دلم ترنّم کردهست
با یاد تو، چون غنچه تبسّم کردهست
با شمعِ گمان، به صبح ایمان نرسد
بیجوششِ جان، به کوی جانان نرسد
هنگام دعا قلب حزین داشته باش
یعنی که دلی خدایبین داشته باش
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
هر چند نماز و روزه را پیشه کنید
در عمق سجود و سادگی ریشه کنید
هر خسته دلی، که نفس سرکَش دارد
پیداست، که خاطری مشوّش دارد
در بادیه، گام تا خداوند بزن
خود را به رضای دوست، پیوند بزن
با روزه و با نماز نشناختمت
با آن همه رمز و راز نشناختمت