آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
ماییم ز قید هر دو عالم رَسته
جز عشق تو بر جمله درِ دل بسته
با ذکر حسین بن علی غوغا شد
درهای حرم با صلواتی وا شد
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت