وقتی که شدهست عاشق مولا، حر
ای کاش نمیشد این چنین تنها، حر
گفتی شب تیره ماه را گم نکنیم
در ظلمت، خیمهگاه را گم نکنیم
ای چشم! از آن دیدۀ بیدار بخوان
ای اشک! از آن چشمِ گهربار بخوان
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
ای خوانده سرود عشق را با لب ما
وی روح دمیده در تن مکتب ما
اینجا حرم خداست، سبحانالله
در تربت او شفاست، سبحانالله
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آمد به حرم، اگرچه دیر آمده بود
با اشک سوی نعم الامیر آمده بود
هی چشم به فردای زمین میدوزی
افتاد سرت به پای این پیروزی
میخواست که او برهنهپا برگردد
شرمنده، شکسته، بیصدا برگردد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو