زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
سرچشمۀ فیض، روح ربانی تو
دریای فتوت، دل طوفانی تو
نمیجنبد ز جا مرداب کوفه
چه دلگیر است و سنگین، خواب کوفه
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟
آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده
بی خون تو گل، رنگ بهاران نگرفت
این بادیه بوی سبزهزاران نگرفت
شوریده سری که شرح ایمان میکرد
هفتاد و دو فصلِ سرخ عنوان میکرد