ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
چون که در قبلهگه راز، شب تار آیی
شمع خلوتگه محراب به پندار آیی
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
بیتو یافاطمه با محنت دنیا چه کنم؟
وای، با اینهمه غم، بیکس و تنها چه کنم...
دردا که سوخت آتش دل، جسم و جان من
برخاست دود غم، دگر از دودمان من
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سر به دریای غمها فرو میکنم
گوهر خویش را جستجو میکنم
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
ناله كن اى دل به عزاى على
گریه كن اى دیده براى على
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟