امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیّالم
به سویت میدوم با کودکانی که به دنبالم
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
ايمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مركبش بود نماز
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
با اینکه روزی داشتی کاشانه در این شهر
اینجا نیا،دیگر نداری خانه در این شهر
صدایی به رنگ صدای تو نیست
به جز عشق نامی برای تو نیست