میان هجمۀ غمها اگر پناه ندارد
حسین هست نمیگویم او سپاه ندارد
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
حس میشود همواره عطر ربنا از تو
آکنده شد زندان هارون از خدا از تو
سکهها ایمانشان را برد، بیعتها شکست
یک به یک سردارها رفتند قیمتها شکست
بارها از سفرهاش با اینکه نان برداشتند
روز تشییع تنش تیر و کمان برداشتند