هیچ کس تا ابد نمیفهمد
شب آن زن چگونه سر شده بود
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست
بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت
در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت
دشمن خرابه را به تو آسان گرفته بود
از من هزار بار ولی جان گرفته بود!
چشم تو را چقدر به این در گذاشتند؟
گفتی پدر، مقابل تو سر گذاشتند
شیطان به بیت حیّ تعالی چه میکند؟
آتش به گرد خانۀ مولا چه میکند؟
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
بوی خوش میآید اینجا؛ عود و عنبر سوخته؟
یا که بیتالله را کاشانه و در سوخته؟
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت