باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
میان گریهات لبخند ناب است
چرا باور کنیم از قحط آب است؟
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
سالها شهر در اعماق سیاهی سخت است
روز و شب بگذرد اما به تباهی سخت است
نشستم گوشهای از سفرۀ همواره رنگینت
چه شوری در دلم افتاده از توصیف شیرینت
در آسمان ملائکۀ خوش ذوق
شهر بهشت را که بنا کردند...
حیا به گوشۀ آن چشم مست منزل داشت
وفا هزار فضیلت ز دوست در دل داشت
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
گفتم از کوه بگویم قدمم میلرزد
از تو دم میزنم اما قلمم میلرزد
ناگهان صومعه لرزید از آن دقّ الباب
اهل آبادی تثلیث پریدند از خواب
میرسد قصه به آن جا که علی دل تنگ است
میفروشد زرهی را که رفیق جنگ است
به منبر میرود دریا، به سویش گام بردارید
هلا! اسلام را از چشمهٔ اسلام بردارید
نه در توصیف شاعرها، نه در آواز عشّاقی
تو افزونتر از اندیشه، فراوانتر از اغراقی
ذره ذره همه دنیا به جنون آمده بود
روح از پیکرهٔ کعبه برون آمده بود
با حضورت ستارهها گفتند
نور در خانهٔ امام رضاست
پر گنجتر ز گوشهٔ ویرانهایم ما
پر ارجتر ز کنج پریخانهایم ما
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
گلهای عالم را معطر کرده بویت
ای آن که میگردد زمین در جستجویت
نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد