قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
این دشت پر از زمزمۀ سورۀ نور است
این ماه مدینهست که در حال عبور است
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد