گل میکند لبخند تو مهمان که میآید
باز است آغوش تو سرگردان که میآید
نگاهم مملو از آیینه شد، لبریز باور شد
دو چشم محو در آیینههایت، ناگهان تر شد
خوشا آن غریبی که یارش تو باشی
قرار دل بیقرارش تو باشی
ای خوشهای ز خرمن فیضت تمام علم!
با منطق تو اوج گرفته مقام علم
کعبۀ اهل ولاست صحن و سرای رضا
شهر خراسان بُوَد کربوبلای رضا
خراب جرعهای از تشنگی سبوی من است
که بیقرارِ شبیهت شدن گلوی من است