با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود