پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
فکر کردی که نمانده دل و... دلسوزی نیست؟
یا در این قوم به جز دغدغهٔ روزی نیست؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود