صبحت به تن عاطفه جان خواهد داد
زیبایی عشق را نشان خواهد داد
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را