یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم