رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم