سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم