حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امام حسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امام حسینیم
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
به سویت آمدهام جذبهای نهان با من
چه کردهای مگر ای شور ناگهان! با من؟
«پدر» چه درد مگویی! «پدر» چه آه بلندی!
نمیشود که پدر باشی و همیشه بخندی
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
النّمِر باقر النّمِر برخیز
باز هم خطبۀ جهاد بخوان
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها