سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
به صحرا بنگرم، صحرا تو بینم
به دریا بنگرم، دریا تو بینم
دلا غافل ز سبحانی، چه حاصل؟
مطیع نفس و شیطانی، چه حاصل؟
خدایا! داد از این دل، داد از این دل
که یکدم مو نگشتُم شاد از این دل
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها