چه اضطراب و چه باکى ز آفتاب قیامت
که زیر سایۀ این خیمه کردهایم اقامت
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
ای بزرگ خاندان آبها
آشنای مهربان آبها
شکر خدا دعای سحرها گرفته است
دست مرا کرامت آقا گرفته است
ستاره بود و شفق بود و فصل ماتم بود
بساط گریه برای دلم فراهم بود
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
وعدهای دادهای و راهی دریا شدهای
خوش به حال لب اصغر كه تو سقّا شدهاى