دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
به رغم زخم زبانها به غم، عنان ندهم
ز کف، قرار خود از طعن طاعنان ندهم
کمک کنید به نوباوگان جنگزده
به آهوان هراسیدۀ پلنگزده
مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان
یک عمر زنده باش ولیکن شهید باش
هر دم پی حماسه و عزمی جدید باش
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد