تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
«دیروز» در تصرّف تشویش مانده بود
قومی که در محاصرۀ خویش مانده بود