دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
خدایا تویی بنده را دستگیر
بوَد بنده را از خدا، ناگزیر
خدایا جهانپادشایی تو راست
ز ما خدمت آید، خدایی تو راست
ای جهان دیده بود خویش از تو
هیچ بودی نبوده پیش از تو
ای نام تو بهترین سرآغاز
بینام تو نامه کی کنم باز؟
تویی کاوّل ز خاکم آفریدی
به فضلم زآفرینش برگزیدی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش، زمین آرام از او یافت
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
ای همه هستی ز تو پیدا شده
خاک ضعیف از تو توانا شده...
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
ای مدنی برقع و مکی نقاب
سایهنشین چند بود آفتاب
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
هیچکس اینجا نمیفهمد زبان گریه را
بغض میگیرد ز چشمانم توان گریه را