آواز حزین باد، پیغمبر کیست؟
خورشید، چنین سرخ، روایتگر کیست؟
بودهست پذیرای غمت آغوشم
از نام تو سرشار، لبالب، گوشم
دریاب من، این خستۀ بیحاصل را
این از بد و خوب خویشتن غافل را
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست