تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست