من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
از سمت مدینه خبر آورد نسیمی
تا مژده دهد آمده مولود عظیمی
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی