من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی