من شعر خوبی گفتم امّا او
از شعر من یک شعر بهتر گفت
ابرهای سیاه میگریند
باز باران و باز هم باران
ای عزّت را گرفته بی سر بر دوش
وی تنگ گرفته عشق را در آغوش
هنوز مانده بفهمیم اینکه کیست علی
برای عشق و عدالت غریب زیست علی
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
سلام خاک رسولان! سلام ارض فلسطین!
چقدر زخم به تن داری ای ستارۀ خونین
داغ تو اگرچه روز را شام کند
دشمن را زهر مرگ در کام کند
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
دلم شور میزد مبادا نیایی
مگر شب سحر میشود تا نیایی