علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند