در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
جهان را، بیکران را، جن و انسان را دعا کردی
زمین را، آسمان را، ابر و باران را دعا کردی
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند