عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
خونت سبب وحدت و آگاهی شد
این خون جریان ساخت، جهان راهی شد
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
علی زره که بپوشد، همینکه راه بیفتد
عجیب نیست که دشمن به اشتباه بیفتد
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری