در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
امروز ایلام فردا شاید خراسان بلرزد
فرقی ندارد کجای خاک دلیران بلرزد
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی