عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
محمّدا به که مانی؟ محمّدا به چه مانی؟
«جهان و هر چه در او هست صورتاند و تو جانی»
آسمان ابریست، آیا ماه پیدا میشود؟
ماه پنهان است، آیا گاه پیدا میشود؟
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
چه کُند میگذرد لحظههای دور از تو
نمیکنند مگر لحظهها عبور از تو
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی