من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی