او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
نگاهم در نگاه شب، طنینانداز غوغاییست
کمی آنسوتر از شبگریههایم صبح فرداییست
ببین که بیتو نماندم، نشد کناره بگیرم
نخواستم که بیفتد به کوره راه، مسیرم
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست