آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
در دل بیخبران جز غم عالم غم نیست
در غم عشق تو ما را خبر از عالم نیست
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
نی از تو حیات جاودان میخواهم
نی عیش و تَنعُّم جهان میخواهم
خداوندا به ذات کامل خویش
به دریاهای لطف شامل خویش
ای دوای درون خستهدلان
مرهم سینۀ شکستهدلان
ای وجود تو اصل هر موجود
هستی و بودهای و خواهی بود
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟