سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم