عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم