شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
آنچه در سوگ تو اى پاکتر از پاک گذشت
نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را
و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را
هجده بهار رفت زمین شرمسار توست
آری زمین که هستی او وامدار توست
مسیح، خوانده مرا، وقت امتحان من است
زمان، زمانِ رجزخوانی جوان من است
خورشید به خون نشستهام، آه! رسید
آهِ منِ دلشکسته تا ماه رسید
اینجا گرفتهست مردی بر روی دست آسمان را
مردی که در قبضهٔ خود دارد تمام جهان را
شمیم اهل نظر را به هر کسی ندهند
صفای وقت سحر را به هر کسی ندهند
غم با نگاه خیس تو معنا گرفته
یک موج از اشک تو را دریا گرفته