بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچههای شرقی «العفو» راهی نیست