دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش