وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند