چه رنجها که به پیشانی تو دیده نشد
که غم برای کسی جز تو آفریده نشد
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند