ما خانه ز غیر دوست پیراستهایم
از یُمن غدیر محفل آراستهایم
یا شب افغان شبی یا سحر آه سحری
میکند زین دو یکی در دل جانان، اثری
ای خاک ره تو خطّۀ خاک
پاکی ز تو دیده عالم پاک
چشمۀ خور در فلک چارمین
سوخت ز داغ دل امّالبنین
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
گر سوى ملک عدم باز بیابى راهى
شاید از سرّ وجودت بدهند آگاهى
دختر فکر بکر من، غنچۀ لب چو وا کند
از نمکین کلامِ خود حقِ نمک ادا کند