شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی