شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
با علمت اگر عمل برابر گردد
کام دو جهان تو را میسر گردد
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!