از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم