من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
فرق دارد جلوهاش در ظاهر و معنا حرم
گاه شادی، گاه غم دارد برای ما حرم
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
عمری به جز مرور عطش سر نکردهایم
جز با شرابِ دشنه گلو تر نکردهایم
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشم خود را باز کردم ابتدا گفتم حسین
با زبانِ اشکهای بیصدا گفتم حسین
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آن که کرامات او گذشته ز احصا
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت
یاعلیُ یاعظیمُ یاغفورُ یارحیم
ماه رحمت باز رفت و همدم حسرت شدیم